allimg allimg allimg allimg

تبلیغات

محل تبلیغات

کمی توضیح...



ایـن روزهــا.... دروغ گفتــــن را خــــــوب یـاد گرفتــــــــــه ام حــال مـ ــن خــــــــوب است خــوبِ خــوب فقـط زیــــاد تا قسمتــی هــــوای دلــ ــم طوفــــانی همــراه با غبـــارهـای خستگـــــــــــــی ست و فکـر مـی کنـــم ایـن روزهـــا... خــدا هـم از حـــرف هـای تکـــ ــراری مــ ــن خستـــه است چـه حــس مشتـرکـــی داریــم مــ ــن و خـــدا او... از حــرف هـای تکـــ ـــراری مــن خستـــه است و مـــن... از تکـــ ــرار غـــــم انگیــز روزهــــایم... نظر و لایک و عضو شدن یادتون نره! ممنون
mahsa joun


لینکدونی

بمب خنده همچـــــــــــــی شکلک برای اسم انجمن فسقلی ها جمله های کوتاه و زیبا بیمارستان کاپی-بازی- کپی کُن ! بچَسبون ! چت|چت روم|دلناز چت بارون ... ساعت مچی مردانه گیتار/guitar ○●ھیـــــســ ـ ـ ـ ...دخـتـــــــــــــرھافریـــــــــاد نمــــــــی زنـــــــــند ○● ساعت سواچ زنانه شبکه تصویری مهرجو | گالری عکس | شبکه اجتماعی | عکس روز کلبه ی مجازی مهدی رویای بارونی آفتاب شهر کلوانق پاتوق جوونا سیگار صوتی:d darkside شعر نیشــــــــخند my love ما همگی هنرمندیم پیکو وال-سیستم تبادل لینک اتوماتیک راز پنهان همه چی توش هست ساعت مچی کاسیو مشاور املاک فیلی ردیاب ماشین جلوپنجره اریو اریو زوتی z300 جلو پنجره ایکس 60

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان allimage و آدرس allimg.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آرشیو سایت

نویسندگان

تبلیغات

محل تبلیغات

داستان واقعی (پریا و فرهاد)



 

من پریا23ساله وعشقم فرهاد27 سال.


سال 88داشگاهی که دوست داشتم تورشته موردعلاقم قبول شدم 


.دانشگاه طباطبایی روانشناسی بالینی.



تااون روزسرم تودرس وکتاب بودوالبته تودوران دبیرستانم یه تصادف 



کردم که باعث شدچندتا جراحی داشته باشم وهمین باعث شده بودکه به 


هیچ جنس مخالفی فکرنکنم،وارد دانشگاه شدم ترم اول خیلی خوب 


گذشت وکم کم داشت ترم دومم شروع میشه بااینکه دوروبرم 


پرازپسربود حتی نمیدیمشون چه برسه به فکرکردن بهشون خلاصه 


هرروزداشت میگذشت ومن کسی توزندگیم نبودودوستام که با عشقشون 


قرارمیزاشتن خندم میگرفت ومیگفتم عشق ؟؟؟؟؟همش کشکه


،هوس،بچگی و.............. .خلاصه ترم اول سال 90 داشت شروع 


میشدامابخاطرکاربابامجبوربودبره همدان خوب منم که دختریکی یه 


دونه 


مامان بابا که تااون روزهمه نازم رامیکشیدن نمیتونستم باهاشون 


نرم.خلاصه کارای انتقالیموگرفتم ورفتم همدان کم کم دیگه ترم داشت 


تموم میشدوقتی واردترم جدید شدم با یه گروهی آشناشدم که انجمن 


روانشناسی دانشگاه بودن عضوگروهشون شدم یکی ازروزا که رفتیم 


سرجلسه دلم یه طوری شده بود چی شده بود؟آره دلم پروازکرده بود 


پیش فرهادعشق اولم خیلی وابستش شدم ولی نمیتونستم بهش بگم 


چقددوسش دارم چون من دربرابر پسرا کمی مغرورم.هرروزکه 


میگذشت بیشترعاشقش میشدم وبیشتردوستش داشتم ولی افسوس که 


نمیتونستم بگم اون سال گذشت وروزایی که نمیدیدمش برام 


هزارروزمیگذشت وبعضی وقتا که بچه هاقرارمیزاشتن بریم اردویی 


جایی تاصبح ازذوق دیدنش خوابم نمیبرد.وسطای سال یه کارگاه داشتیم 


که مدرکاش دست من بود سال جدیدکه شروع شدفهمیدم فرهاد درسش 


تموم شده ودیگه نمیتونم ببینمش .یه روزکه جلسه داشتیم بابچه های 


انجمن وقتی وارداتاق شدم خشکم زدفرهاداومده بود به بچه ها سربزنه 


اونروزیکی ازبهترین روزام بود.وقتی که جلسه تموم شداومدپیشم گفت



بقیه در ادامه مطلب 

 





بازدید : شنبه 27 ارديبهشت 1393 ساعت 21:36  نویسنده : mahsa joun



 هووووووووووووووووووووووووووی 

تووووووویی که دم از عشـــــــــــــــق میزنی......،

هنوز توی گوشیم اسمت عشقم نفسم سیوه.....،

هنوووووووووووووز همه جا دنبال اسمت میگرررررررررررررردم...

هنوزم فقط دلـــــــــــــــــم میخواد یه لحظه صداتو بشنوم و توی چشات نگاه کنم....،

هوووووووووووووی توویی که دم از عشق میزنی و چیزی ازش نمیفهمی:

دلم برررررررررررات بدجوری تنگ شده

تنـــــــــــــــــــــــگ...

میفهمی؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!

 

 

(خودم و تنهاییم)

 





بازدید : شنبه 27 ارديبهشت 1393 ساعت 21:21  نویسنده : mahsa joun



 

با همه چیز کنار آمده ام
دلیل این همه دیوانگی
تنها باورِ جمله ی آخرِ تو است :

" چیزی بینمان نبوده "

 





بازدید : شنبه 27 ارديبهشت 1393 ساعت 21:14  نویسنده : mahsa joun

نوازشگر خوبی نبودی



 

نوازشگـــــــــــرِ خوبی نَبودی !
سفید شده تـــــــــار مویی کِه 
یــــــــــــه روز

قـــــــسَم خُوردی با دُنــــــــــــیا عوضش نِمی کُنـــــی..!!

 

 

 





بازدید : شنبه 27 ارديبهشت 1393 ساعت 21:14  نویسنده : mahsa joun



 حس خوبیه...


به خودت میای میبینی،


به کسی که رهات کرده وبدجوربهت ظلم کرده..


دیگه نه نیازی داری..


نه احساسی...............


ولی او...

داره از بی توبودن میمیره.....
 
 





بازدید : شنبه 27 ارديبهشت 1393 ساعت 21:11  نویسنده : mahsa joun

خود خود خودت



 

اینکه میخوای هر روز با یکی باشه مهــم نیست ،
فقط سعی کن یه روزم خودت باشــی . . .
خودِ خودِ خودِت . . !
اونوقته که دیگه افتخاراتـــ میشه افتضاحاتـــ !

آواتار پسرونه 2
 





بازدید : شنبه 27 ارديبهشت 1393 ساعت 21:8  نویسنده : mahsa joun



 

دست به دامان خدا که میشوم ،
چیزی آهسته درونم میگوید :
نترس از باختن ، تا ساختن دوباره فاصله ای نیست . . .

آواتار پسرونه 2
 





بازدید : شنبه 27 ارديبهشت 1393 ساعت 21:4  نویسنده : mahsa joun

بغض



 

وقتی خسته ام
وقتی کلافم
وقتی دلتنگم
بشقاب ها را نمی شکنم
شیشه ها را نمی شکنم
غرورم را نمی شکنم
دلت را نمی شکنم
در این دل تنگی ها زورم به تنها چیزی که میرسد
این بغض لعنتی است که میشکنم . . .

آواتار پسرونه 2
 





بازدید : شنبه 27 ارديبهشت 1393 ساعت 21:3  نویسنده : mahsa joun

میفهمی؟؟؟؟؟×!!!!!



 

تـو چـه مـیفـهـمـی از روزگـارم ....

 

از دلـتـنـگـی ام ...

 

گـاهـی بـه خـدا الـتـمـاس مـیـکـنـم ...

 

خـوابـت را بـبـیـنـم ...

 

مـیـفـهـمـی ؟!!

 

فـــــقــــــط خـــوابــــــت را !!!


 





بازدید : شنبه 27 ارديبهشت 1393 ساعت 21:3  نویسنده : mahsa joun

خودم و خودت....:(



 

اس ام اس

عجبــــ وفـــایـــی دآرد این دلتنگــــی…!
تنهـــــاش که میـــذآریـــی میــری تو جمـــع و کلّی میگـــی و میخنــــدی…
بعد کـــه از همه جـــدآ شدی از کـُنـــج تآریکـــی میآد بیرون
می ایستـــه بغـــل دستــتــــ …
دســتـــ گرمشـــو میذاره رو شونتــــ
بر میگـــرده در گوشــتـــ میگـــه:
خـــوبــی رفیـــق؟؟!!
بـــآزم خودمـــم و خـــودتــــ …


 





بازدید : شنبه 27 ارديبهشت 1393 ساعت 20:58  نویسنده : mahsa joun

.......



 

 





بازدید : شنبه 27 ارديبهشت 1393 ساعت 20:56  نویسنده : mahsa joun

سیــــــــــــــــــــــــــــــــب



  (حميد مصدق)

تو به من خنديدي و نمي دانستي

من به چه دلهره از باغچه همسايه سيب را دزديدم

باغبان از پي من تند دويد

سيب را دست تو ديد

غضب آلود به من كرد نگاه

سيب دندان زده از دست تو افتاد به خاك

و تو رفتي و هنوز،

سالهاست كه در گوش من آرام آرام

خش خش گام تو تكرار كنان مي دهد آزارم

و من انديشه كنان غرق در اين پندارم

كه چرا باغچه كوچك ما سيب نداشت

(فروغ فرخ زاد)

من به تو خنديدم

*

*

*

چون كه مي دانستم

تو به چه دلهره از باغچه ي همسايه سيب را دزديدي

پدرم از پي تو تند دويد

و نمي دانستي باغبان باغچه همسايه

پدر پير من است

من به تو خنديدم

تا كه با خنده خود پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم

بغض چشمان تو ليك

لرزه انداخت به دستان من و

سيب دندان زده از دست من افتاد به خاك

دل من گفت: برو

چون نمي خواست به خاطر بسپارد

گريه تلخ تو را

و من رفتم و هنوز

سالهاست كه در ذهن من آرام آرام

حيرت و بغض تو تكرار كنان

مي دهد آزارم

و من انديشه كنان غرق در اين پندارم

كه چه مي شد اگر باغچه خانه ما سيب نداشت...


(مسعود قليمرادي)


او به تو خنديد و تو نميدانستي

اين که او مي داند

تو به چه دلهره از باغچه همسايه سيب را دزديدي

از پي ات تند دويدم

سيب را دست دخترکم من ديدم

غضبآلود من نگاهت کردم

بر دلت بغض دويد

بغض چشمت را ديد

دل دستش لرزيد

سيب دندان زده از دست دل افتاد به خاک

و در آن دم فهميدم

آنچه تو دزديدي سيب نبود

دل دردانه ي من بود که افتاد به خاک

ناگهان رفت و هنوز

سالهاست که در چشم من آرام آرام

هجر تلخ دل و دلدار تکرار کنان

مي دهد آزارم

چهره ي زرد و حزين دختر من هر دم

مي دهد دشنامم

کاش آنروز در آن باغ نبودم هرگز

و من انديشه کنان غرق در اين پندارم

که خداي عالم

زچه رو در همه باغچه ها سيب نکاشت؟


(جواد نوروزي)


دخترک خنديد و

پسرک ماتش برد !

که به چه دلهره از باغچه ي همسايه، سيب را دزديده

باغبان از پي او تند دويد

به خيالش مي خواست،

حرمت باغچه و دختر کم سالش را

از پسر پس گيرد !

غضب آلود به او غيظي کرد !

اين وسط من بودم،

سيب دندان زده اي که روي خاک افتادم

من که پيغمبر عشقي معصوم،

بين دستان پر از دلهره ي يک عاشق

و لب و دندان ِ

تشنه ي کشف و پر از پرسش دختر بودم

و به خاک افتادم

چون رسولي ناکام !

هر دو را بغض ربود...

دخترک رفت ولي زير لب اين را مي گفت:

" او يقيناً پي معشوق خودش مي آيد ! "

پسرک ماند ولي روي لبش زمزمه بود:

" مطمئناً که پشيمان شده بر مي گردد ! "

سالهاست که پوسيده ام آرام آرام !

عشق قرباني مظلوم غرور است هنوز !

جسم من تجزيه شد ساده ولي ذرّاتم،

همه انديشه کنان غرق در اين پندارند:

اين جدايي به خدا رابطه با سيب نداشت ... !


(اميد شمس)


به خدا شکمم خالي بود

در پي يک لقمه-يا شايد يک ميوه

ميگذشتم آنجا...

به چشمم خورد يک سيب گاز زده ي پوسيده...

به خدا آنقدر ولع گازش مرا آزار داد-نفسم بند آمد

بي دريغ گاز زدم-هنوزم شيرين بود

پايان راه من-پايان آن سيب بود

باز رسيدم خانه...

ته مانده آن سيب را-به زمين انداختم

و آن سيب امروز...

چو درختي در باغچه ي خانه ما روييده...

عجبم از اين است

که چطور شد يک سيب پوسيده

چو درختي پر بار بر زمين روييده...

و حالا بعد از اين سالها...

شعر فروغ را خواندم...

چه شباهت عجيبيست بين سيب من و آن سيب گاز زده ي دسته فروغ

به گمانم کمي هم شور بود.

شايد از اشک او بر آن سيب ريخته شد.

شايد اين تقدير بود

ولي بي شک...

سيب را از ازل نحسي بود

گرنه چه دليلي ميداشت

که حوا آدم را

طلب سيب کند

ميان آن همه ميوه...

بي شک رازيست پنهان

ميان سيب و خدا...

 

*

 





بازدید : چهار شنبه 17 ارديبهشت 1393 ساعت 19:33  نویسنده : mahsa joun



 

ســــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام به همـــــــــــــــــــــــــــــــــــه معلم هایی که تو این چن سال عصابشونو ما داغووووون 

کردیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم!!! بچـــــــــــــــــــــــه ها دیگه وقتشـــــــــــــــــه که ازززززشون یه جور دیگه ای تشکر کنیم!

یه جوری که واقعا بهشون بخوره!!! خدایی شمارو نمیدونم ولی معلم ما واقعا زحمت بسیار زیادی برای ما کشید!!!

تمام معلم های زحمت کش و دوست داشتنی ایران،دمتون گرم و روزتون مفارک

 





بازدید : شنبه 13 ارديبهشت 1393 ساعت 21:43  نویسنده : mahsa joun



 چی شد؟

تا حرف از صداقت شد،

یهو صدات قطع شد؟؟؟؟؟!!!

تو با من گرم بووودی،

دستات چررررا سرد شد؟؟؟؟؟!!!!

 





بازدید : پنج شنبه 11 ارديبهشت 1393 ساعت 23:12  نویسنده : mahsa joun

ههههههه:! بعد مرگم



 از بوی گلاب بدم می آید، همون آب معدنی کفایت می کند، نگید این رانی هلو دوست داشت، سنگ قبرش رو با رانی بشوریمااا، نوچ میشه!

 قایون فامیل، به خاطر من سه متر ریش نذارید!

 خانم های فامیل، خواهشا بالای سر قبرم جیغ و داد نکنید، باور کنید من از همهمه و شلوغی بدم میومد! مُردم...، گناه که نکردم!

توی درایو E عکس دارم، خوراکِ اعلامیه! عکس پرسنلی نذاریداا، اونا جلب ترحم نمی کنه!

  بعد از مرگم هنوز میت رو زمین مونده، هارد کامپیوترم رو بزارید تو ماکروفر!

یا با چکش خردش کنید! یه کاری کنید درایو D بیشتر بترکه!

فلش قرمزرو که پشت کتابام قایم کردمم را هم حتما بسوزونید!

اصلا هم نیاز نیست توشو نگاه کنید که چیه! من اندک آبرویی داشتم در این خانواده! حواستون باشه ....

روی خرما ها پودر نارگیل نریزید، هم شکلش خز میشه، هم بدمزه میشه!همون گردو بزارید لاش خیلی حال میده!

شایعه کنید «قبل مرگش بهش الهام شده بود میمیره!»

از اون دیالوگ هاست که مو به تن سیخ می کنه هااا !!

پنج شنبه ها سر خاکم نیاید... چه کاریه؟ ترافیکه!

فیس بوکم رو غیرفعال نکنید، گاهی باهاش پست بدید بیاد بالا، جیگر رفیقام کباب شه!

                    روحم شاد و یادم گرامی باد!

 





بازدید : چهار شنبه 10 ارديبهشت 1393 ساعت 1:46  نویسنده : mahsa joun

هههههههههه:)



 بالاخره دکتر وارد شد ، با نگاهی خسته ، ناراحت و جدی

 دکتر در حالی که قیافه نگرانی به خودش گرفته بود گفت :"متاسفم که باید حامل خبر
 بدی براتون باشم ,
 
تنها امیدی که در حال حاضر برای
 عزیزتون باقی مونده، پیوند مغزه
این عمل ، کاملا در مرحله أزمایش ، ریسکی و خطرناکه 
 ولی در عین حال راه دیگه ای هم وجود ندارهبیمه کل هزینه عمل را پرداخت میکنه
 ولی هز ینه مغز رو خودتون باید پرداخت کنین."  اعضا خانواده در سکوت مطلق به گفته های دکتر گوش می کردن ,
 
بعد از مدتی بالاخره یکیشون پرسید:" خب , قیمت یه مغز چنده؟";
 
دکتر بلافاصله جواب داد5000$برای مغز یک زن و 200$ برای
 مغز یک مرد."
 
موقعیت نا جوری
 بود , خانم های  داخل  اتاق سعی می کردن نخندند و

 نگاهشون با آقایون داخل اتاق تلاقی نکنه , بعضی ها هم با خودشون
 پوز خند می زدند!
 
بالاخره یکی طاقت نیاورد و
 سوالی که پرسیدنش آرزوی همه بود از

 دهنش پرید که :
 "
چرا مغز خانم ها گرونتره ؟ "

دکتر با معصومیت بچگانه ای
برای حضار داخل اتاق توضیح داد که:  این قیمت استاندارد مغزه ! 
ولی مغز آقایون چون استفاده میشه،
خب دست دومه وطبیعتا ارزونترچشمک!! .

 





بازدید : چهار شنبه 10 ارديبهشت 1393 ساعت 1:40  نویسنده : mahsa joun

عموو فرانک:))))



 سلام عزیزم، من بابا هستم ... مامانی نزدیک تلفن است؟
نه بابا. او با عمو فرانک طبقه بالا است.
« مکث کوتاه»....
بابا گفت: اما عزیزم تو که عمو فرانک نداری!
چرا دارم الان هم با مامان طبقه بالا است.
بابا گفت: ببین عزیزم بیا یه بازی کنیم. گوشی را بگذار بعد برو در اتاق خواب را بزن و به مامان بگو بابا خونه است.
- باشه بابایی
.چند دقیقه بعد دختر کوچولو برگشت
-: بابا همین کاری که گفتی کردم.
- خوب بعدش چی شد؟
- مامان از روی تخت پرید پایین و با جیغ و داد این طرف و اون طرف می دوید که یکدفعه قالیچه از زیر پاش در رفت و از پله ها افتاد پایین. الان هم هیچ تکونی نمیخوره.
- آخ آخ عزیزم ببخشید.
عمو فرانک چی شد؟
- عمو فرانک از پنجره پرید تو استخر ... اما یادش رفته بود که تو بخاطر زمستون آب استخر را خالی کرده بودی، محکم خورد کف استخر و اون هم الان تکون نمیخوره.
مکث طولانی.....
بابا پرسید: استخر؟؟ ببینم اونجا شماره 703-597 است؟
- نه!!!متفکر

 





بازدید : چهار شنبه 10 ارديبهشت 1393 ساعت 1:28  نویسنده : mahsa joun

بدوووووووووووون شرررررررررررررح:)))



 

 





بازدید : شنبه 6 ارديبهشت 1393 ساعت 13:33  نویسنده : mahsa joun

جملکــــــــــــــس زیبا



 ziba (3)

ziba (1)

ziba (2)

ziba (6)

ziba (5)

ziba (9)

بررررررررررررای دیدن و خواندن بقیــــــــــــــــــــه مطالب،به ادامه ی مطلب بررررین!!

اگر واقعااااا خوششششششششششتوون اووووومد نظر یادتووون نله...(:

 





بازدید : شنبه 6 ارديبهشت 1393 ساعت 13:14  نویسنده : mahsa joun

دختر که باشی.........:(



 میدانی درد چیست ؟ نگاهت که رفت … نه !!! شاید شانه ای که دیگر وجود ندارد … نه!!!! دل شکسته ام … نه!!! اعتمادی که دیگر وجود ندارد … نه!!!! تنهاییم … نه!!!! نمیدانی . تو نمیدانی که دختر بودن درد است . دختر که باشی رفتن نگاه ها و دست ها سخت میشود. دختر که باشی راحتر میشکنی . دختر که باشی نگاه ها فرق دارند . حتی اگر به تمام دنیا خوب نگاه کنی باز تمام دنیا میتواند به تو بد نگاه کند…. دختر بودن گاهی واقعا یک درد است …. !

 

 





بازدید : دو شنبه 1 ارديبهشت 1393 ساعت 13:22  نویسنده : mahsa joun

مطالب گذشته

ابربرچسبها

تبلیغات

محل تبلیغات

خبرنامه

با نوشتن ایمیل خود در کادر زیر و فشردن دکمه ثبت ، جدیدترین مطالب سایت را در ایمیل خود دریافت نمایید

خبرنامه

ایمیل خود را وارد نمایید

آمار سایت



افراد آنلاین : online